این دورهگرد عاشق
اپیزود اول:
کوهی از لباسهای اتو نشده داخل کمد در حال خاک خوردن است و به حول و قوهی الهی قرار است روزی روزگاری اتو شوند.
اپیزود دوم:
آقای خانه: سر راه باید یه سر بریم لباسم رو از خشکشوئی بگیرم.
من: اِه مگه داده بودی خشکشوئی؟ میگذاشتی خودم برات اتو میکردم.
آقای خانه: گفتم شاید وقت نکنی؛ یه پیراهن و یه شلوار دادم برام اتو کنه.
من: وا... چرا وقت نکنم، چیکار داشتم مگه؟! میگفتی برات اتو میکردم دیگه. اصلنش هم فردا این لباسه که دادی خشکشوئی رو نپوشیها... خودم صبح اول وقت یه دست لباس برات اتو میکنم.
اپیزود سوم:
صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی که جا تر است و بچه نیست! آقای خانه بی سر و صدا لباسهای خشکشوئی را پوشیده و رفته است سر کار. خوب، اقلاً دو سه روزی همین لباسها را میپوشد؛ پس امروز هم اتو کردن لباسها ضروری نیست؛ یوهّوووووووو... رفت تا یکی دو روز دیگه...
اپیزود چهارم:
آقای خانه از سر کار برمیگردد و کمی بعد برای رفتن به جایی حاضر میشویم.
آقای خانه: خانمی، لباسه رو اتو کردی؟
من: مگه لباسی که از خشکشوئی گرفتی رو نپوشیدی؟
آقای خانه: نه دیگه، گفتی نپوشمش...
من: پس امروز چی پوشیدی؟![]()
آقای خانه: همون لباس کثیفه رو
من:![]()
![]()
![]()