خوب می شوم...
سرگشاده:
وقتی از آن بالا، میآید پایین و درست مینشیند روبهروی من و میگوید: «...إنّی قریب. اُجیبُ دعوةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ...»* یادم میافتد که باید مبارزه کنم. میدانم که میتوانم... من صاحبی دارم که همیشه منتظر است من، بخواهم و او، بدهد.
به مخاطبین خاص:
مدتیه که تنهام. خیلی تنها. تنهاتر از اونچه که فکرش رو بکنید. ولی به خدا هیچ نیازی به کمک هیچ کدومتون ندارم. خواهشاً اگه براتون مقدوره، انقدر توی زندگی من سرک نکشید و چپ و راست، ندونسته و نسنجیده راهنماییام نکنید. درسته که به روی خودم نمیارم و با روی خوش دست به سرتون میکنم، ولی باور کنید که من از تحمل خزعبلاتی که بلغور میکنید، خیلی عذاب میکشم. بزرگترین لطف شما در حق من، اینه که دست از این نسخه پیچیدنهای دوستانه و بعضاً غیر دوستانهتون بردارید. واقعاً ممکنه؟!
به یک مخاطب خاص:
عزیزم، اگه بعد از مدتها تحمل، یک روز نشستم و خودم رو به رخات کشیدم و (بخشی از) حقایقی رو بهت گفتم که عمراً به مغز کوچیکات خطور نمیکرد، برای سبک شدن خودم، یا تماشای چهرهی مبهوت و در هم کشیدهی تو نبود؛ برای این بود که دیگه از دست نگاههای ترحمآمیزت، به سطوح اومده بودم. حالا میفهمی که اونقدرها هم که خیال میکردی، آدم قابل ترحمی نیستم. متعجبام و متأسفم که در این حد هم به عقلات نمیرسید. میدونی؟! باید اعتراف کنم که هر چند همیشه از نگاههای معنادارت عذاب کشیدهام؛ اما همواره دلم به حالت سوخته است، بی هیچ نگاه معناداری.
*سورهی بقره- آیهی 186