دنیای کوچیکیه...
سوار مترو بودم و بساط فروشندههای مترو رو تماشا میکردم؛ تا هم سرم گرم بشه و زمان زودتر بگذره و هم چشم و گوشم از این مقداری که الان بازه، کمی بازتر بشه P: یهو با نفر جلویی چشم تو چشم شدم... حدس بزنید کی بود! این ماهماهی وروجک! اون وسط جای فاطمه خیلی خالی بود که جملهی مشهورش رو تکرار کنه: "اه! چه دنیای پستِ کوچیکی!"
چند دقیقهای میشد که کنار هم ایستاده بودیم؛ ولی حواسمون به هم نبود. اگه فکر میکنید مثل دو تا خانم با شخصیت، با هم سلام و احوالپرسی کردیم، با عرض معذرت باید بگم که کور خوندید! اولش با چشمهای گِرد شده زل زدیم تو چشمهای هم و بعدش دو تایی، خیلی شیک زدیم زیر خنده... بعد با تعجب از هم پرسیدیم که تو اینجا چیکار میکنی؟!
متأسفانه ایستگاه بعدی، من باید پیاده میشدم و دیگه نشد که زیاد صحبت کنیم؛ ولی توی راه با خودم فکر میکردم که از دید قانون احتمالات، خیلی بعیده که دو نفر آدم که متروی صادقیه، مسیر هر روزهشون نیست، به طور اتفاقی توی یه روز خاص و یه ساعت خاص، سوار یه متروی خاص و یه واگن خاص بشن و از قضا، دوستی دیرینهای هم داشته باشن! واقعاً که دنیای کوچیکیه.
شاید از نظر شما، این موضوع اونقدرها هم عجیب نباشه؛ ولی من امروز یه لحظه احساس کردم که روز قیامت خیلی نزدیکه؛ و ما آدمها به زودی رو در روی هم قرار خواهیم گرفت. بعد فکر کردم که کاش آدمها اون روز هم از دیدن هم، همینقدر خوشحال بشن :)
پ.ن: (با لحن آقای کاووسی بخونید) دوستان، عزیزان، سروران و همکاران ارجمند! بنده به عنوان مدیر مسئولِ وبلاگِ وزینِ دورهگرد، از شما تقاضا دارم که در کامنتدانیِ این مکانِ فرهیخــــته و فرهنـــــگی، احترام یکدیگر را نگاه دارید و ... انسان باشید :)