پر تنهایی خسته است
از همان روز اولی که بساط دورهگردیام را به راه انداختم، عهد کردم که شکواییهها و نالهها و غرولندهایم را نفروشم. چه میدانم؛ گاهی حسابِ کار از دستم در میرود و آن رگِ غرغرویی ِ ننه مرجانیام(!) میزند بالا دیگر.
این روزها نه اینکه نوشتنم نیاید، نه... حرفهایم ناگفتنی شدهاند انگار.
این پست را علیالحساب میگذارم اینجا، که بدانید هستم؛ و این روزها، این شعر، آرام ِ جانم شدهاست:
«...
ای دور از دست! پر تنهایی خسته است
گهگاه، شوری بوزان
باشد که شیار پریدن در تو شود خاموش»*
* مرحوم سپهری- هشت کتاب- منظومهی شرق اندوه- شعر نیایش
+ نوشته شده در شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶ ساعت 21:9 توسط دورهگرد
|